جهت ثبت نام در مشاوره تحصیلی به سبک علی میرصادقی، عدد 66 رو به 3000909030 بفرست!!
پس آره دیگه خوش شانس بودم وقتی روی یک خوشخواب رنگ پریده دراز کشیدی و داری روزهای باقی مونده تا کنکور سراسری رو می شمری و هم زمان بابات رو التماس می کنی که تو رو خدا پول بده تا یه کتاب کمک درسی بگیرم یا یه مدرسه خوب ثبت نام کنم تا شاید اون ها انگیزه ای بشه تا درس خوندن برای کنکور رو شروع کنم. ولی بابام اعتقاد قوی داشت که تو هیچی نمیشی، پس الکی خرج نمی کنم. اگه هر امتحان تستی و آزمون جامعی که اون روزها داشتیم رو خراب می کردم، اگه درس خوندن و نخوندنم با هم فرقی نمی کرد، پس با خودم گفتم چرا امتحانش نکنم؟
شکست واقعا چی هست | شکست در کنکور
خود شکست یک مفهوم نسبیه. اگه معیار من این بود که دیپلم بگیرم، احتمالا با هر روشی (از جمله تک ماده و تقلب) می شد اون سال دیپلمم رو بگیرم. گرفتن دیپلم واسم یه موفقیت بزرگ به حساب می اومد. ولی اگه مثل بیشتر آدم ها معیارم این بود که یه دانشگاه خوب برم و شغل درست و حسابی و جدی پیدا کنم که بتونه مخارج زندگیم رو بده، یک شکست غم انگیز محسوب می شدم. من توی خانواده ای به دنیا اومدم که هیچ کس جدی درس نخونده بود؛ ولی جدی درس خوندن برای من واجب بود. پس قبول شدن تو کنکور و به دست آوردن یه رتبه خوب کنکور شده بود تنها ارزش برای من از طرف مامان و بابام. ولی من عوضش ارزشی که برای خودم انتخاب کردم چیز دیگه ای بود. من آزادی، خودمختاری و استقلال رو انتخاب کردم. در این قسمت اهمیت تلاش برای پیروزی پس از شکست در کنکور مشخص هست. برای موفق شدن در هر کاری تلاش و پشتکار نیاز هست
از خودم یه سوال ساده پرسیدم: کدوم رو ترجیح میدی؟ هیچ درسی نخونی و نتیجه نگیری و غرغرهای مامانت رو تحمل کنی؟ یا درس بخونی و نتیجه نگیری و غرغرهای مامانت رو تحمل بکنی. جواب برای من خیلی واضح بود: دومی. چون بعدش از خودم پرسیدم: یا اینکه میشی یه جوون 19 ساله شکست خورده که حداقل می تونه ادعا بکنه یه کاری کرده، یا میشی یه جوون 19 ساله ای که هیچ کاری نکرده.
فرق بین شکست و موفقیت
وقتی پیکاسو مرد سالخورده ای بود پشت میز کافه ای تو اسپانیا نشسته بود و داشت روی دستمال کاغذی استفاده شده ای خط خطی می کرد. با خونسردی و بی اعتنایی خاصی داشت هرچیزی که در اون لحظه به ذهن و قلمش می اومد رو می کشید -یه جورایی مثل مزخرفاتی که بچه دبیرستانی ها روی در و دیوار دستشویی می کشند- با این تفاوت که این پیکاسو بود. در نتیجه اون مزخرفات بیشتر شبیه به شاهکاری بود که روی یک دستمال مندرس نقش بسته بود. زنی پشت میز بغلی نشسته بود و با حیرت خاصی داشت پیکاسو رو نگاه می کرد. چند لحظه بعد پیکاسو قهوه اش رو سرکشید و همین که داشت جمع می کرد که بزنه بیرون، دستمال رو مچاله کرد که بندازه دور.
اون خانم یهو پرید وسط و گفت: وایسید! می تونم اون دستمال رو داشته باشم؟ حاضرم اون رو ازتون بخرم. پیکاسو جواب داد: البته چراکه نه؛ میشه بیست هزار دلار. خانم طوری که انگار پیکاسو به سمتش آجری پرت کرده باشه، کله اش رو فرو برد عقب و با تعجب پرسید: چی؟ تو فقط دو دقیقه روش وقت گذاشتی! پیکاسو گفت: نخیر بانو. کشیدن این بیشتر از 60 سال وقت من رو گرفته. دستمال مچاله شده رو چپوند توی جیبش و از کافه زد بیرون.
بهتر شدن در هر چیزی بعد از هزاران شکست ریز و درشت میاد و بزرگی موفقیت شما به این بستگی داره که چند بار در چیزی شکست خورده باشید. اگه کسی در زمینه ای مثل کنکور از شما بهتر و موفق تره به احتمال زیاد بیشتر از شما در اون قضیه شکست خورده. اگه کسی از شما بدتره، به احتمال زیاد هنوز تجربه های سخت و طاقت فرسای یادگیری و خاک خوردن رو پشت سر نذاشته. اگه به بچه ای که تازه داره راه رفتن یاد می گیره نگاه کنید، می بینید که صدها بار می افته و دردش میاد. ولی هیچ وقت دست از تلاش برنمی داره و به خودش نمیگه: می دونی، شاید راه رفتن کار من نیست. من توش خوب نیستم. در اینجا اهمیت پیروزی پس از شکست در کنکور رو متوجه شدید.
میشه شکست در کنکور رو دور زد؟
اجتناب از شکست در کنکور چیزیه که ما بعدها در زندگی هم یاد می گیریم. مطمئنم قسمت زیادی اش از سیستم آموزشی مون میاد که خیلی زیاد دانش آموزان رو بر اساس عملکردشون قضاوت می کنه و دانش آموزانی که عملکرد خوبی ندارند رو مجازات می کنه. قسمت بزرگ دیگه اجتناب از شکست در کنکور از والدین ایرادگیر و سلطه جو میاد که به بچه هاشون اجازه نمیدن به اندازه کافی رو پای خودشون وایستن و در عوض اون ها رو به خاطر امتحان کردن هر چیز جدیدی تنبیه می کنند. بعد از این دو مورد هم رسانه های جمعی رو داریم که مدام تصاویری از موفقیت های کهکشانی رو به ما نشون میدن؛ درحالی که هزاران ساعت کار طاقت فرسا و تمرین های سخت و شکست هایی که برای دستیابی به اون موفقیت ها لازمه رو به ما نشون نمیدن. و این جوری میشه که بیشترمون به جایی می رسیم که از شکست در کنکور سراسری می ترسیم و می خوایم شکست خوردن رو دور بزنیم و ازش فرار کنیم. ما به طور غریزی از ناکامی و شکست اجتناب می کنیم و به چیزهایی می چسبیم که سر راهمون قرار گرفته اند یا چیزهایی که همین الآن توشون خوب هستیم. این مارو محدود و سرکوب می کنه. برای اطلاعات بیشتر در مورد سبک های فرزند پروری مقاله سبک فرزند پروری مقتدرانه را که در موسسه آموزشی بارسا تهیه شده است را مطالعه کنید. در این مطلبی که گفتیم با چند علت شکست در کنکور آشنا شدید.
تاثیر ترس بر شکست در کنکور
بخش زیادی از این ترس از شکست از انتخاب ارزش های احمقانه ناشی میشه. برای مثال اگه من خودم رو بر اساس این ارزش بسنجم که کاری کنم هرکسی که ملاقات می کنم از من خوشش بیاد، اضطراب سراسر وجودم رو می گیره. چون شکست خوردن من 100 درصد توسط کنش های دیگران تعریف میشه، نه توسط کنش های خودم. اینجوری کنترل اوضاع دیگه دست من نیست. در نتیجه عزت نفس من در گرو قضاوت های دیگرانه.
درحالی که اگه این معیار رو برای خودم انتخاب کنم که زندگی اجتماعی ام رو بهتر کنم، اون وقت می تونم برای ارزشی که دارم یعنی روابط خوب با دیگران تلاش کنم. صرف نظر از این که بقیه چجوری بهم واکنش نشون میدن. اینجوری عزت نفس من به رفتارها و شادکامی خودم بستگی داره. سنجیدن خودتون با دیگران می تونه یکی از عوامل شکست در کنکور باشه.
ارزش های منطقی تر، شکست کمتر
ارزش های احمقانه با اهداف ملموس بیرونی میان که خارج از کنترل ما هستند. دنبال کردن این اهداف اضطراب زیادی برای ما به بار میارند. و حتی اگه به این اهداف برسید، مشکل دیگه ای برای حل کردن وجود نداره و خودش یه شکست بزرگتره. چون وقتی مشکلی نباشه پیشرفتی هم نیست. ارزش های بهتر همون طور که بالاتر گفتم فرآیند محور هستند. مثلا اینکه خودمون رو صادقانه برای دیگران ابراز کنیم (که یک معیار برای ارزش صداقت هست) هیچ وقت کاملا تموم نمی شه. این مشکلیه که مرتبا باید باهاش درگیر شد. هر مکالمه جدید و هر رابطه جدید چالش ها و فرصت های جدیدی برای ابراز صادقانه خویشتن با خودش میاره. این ارزش یه فرآیند همیشگیه که در مقابل کمال گرایی قرار داره.
اگه معیارتون برای ارزش موفقیت بر اساس استانداردهای دنیای لاکچری این باشه که یه ماشین و خونه قشنگ بخرید و 20 سال از زندگی تون رو صرف رسیدن بهش بکنید، وقتی بهش می رسید اون معیار چیز بیشتری نداره که بهتون بده. حالا وقتشه به بحران میان سالی سلامی عرض کنید. چون مشکلی که تمام عمر شما رو تا اینجا کشونده ازتون گرفته شده و جای دیگه ای برای ادامه رشد و بهتر شدن نمی شناسید. در واقع «رشد» همون چیزیه که خوشبختی میاره؛ نه یک لیست بلند بالا از دستاورد های الکی.
اگه اینجوری بهش نگاه کنیم، اهداف اونجور که به طور سنتی برامون تعریف شده اند (قبول شدن در کنکور سراسری، فارغ التحصیل شدن از دانشگاه، خریدن یه خونه کنار دریاچه، 15 کیلو کم کردن وزن و...) در مقدار خوشبختی که می تونند در زندگی برامون خلق کنند یه چیزی کم دارند. آره ممکنه که برای دنبال کردن یه سری مزیت های آنی و کوتاه مدت خوب باشند، ولی به عنوان راهنمای مسیر کلی زندگی اصلا مناسب نیستند.
پیکاسو در تمام طول عمرش پرکار موند. عمرش به 90 رسید و تا سال های آخر زندگی به خلق هنر مشغول بود. اگه هدفش مشهور شدن یا از دنیای هنر کلی پول به جیب بزن یا هزار تا نقاشی بکش بود یه جایی دست از کار می کشید و زیر بار اضطراب و خود تردیدی خم می شد. احتمالا توی کارش بهتر نمی شد و دهه پشت دهه این همه کار خلق نمی کرد و این همه دست به نوآوری نمی زد. دلیل موفقیت پیکاسو دقیقا همون دلیلیه که یه پیرمرد با خوشحالی روی دستمال های کافه خط خطی می کنه. ارزشی که پیکاسو عمیقا بهش پایبند بود خیلی ساده و متواضع بود و البته بی پایان. و اون ارزش ابراز صادقانه بود. و همین بود که اون دستمال رو این قدر با ارزش می کرد.
خواندن این مقاله را از دست ندهید: اهمیت برنامه ریزی درست برای کنکور
شکست در کنکور بخشی از رشد کردنه
در دهه 1950 یک روانشناس به نام کازیمیرز دابروسکی روی بازماندگان جنگ جهانی پژوهشی رو شروع کرد که توش بررسی می کرد این باز مانده ها چجوری با تجربه های روان خراش جنگ کنار اومدند. این اتفاقات توی لهستانه و در نتیجه اوضاع خیلی مخوف و عجیب بوده. این آدم ها چیزهای عجیبی رو تجربه کردند یا شاهد بودند: قحطی زدگی همگانی، بمب هایی که شهرها رو به کپه های نخاله تبدیل می کردند، هولوکاست، شکنجه کردن زندانی های جنگ، تجاوز و یا قتل اعضای خانواده اگر نه به دست نازی ها، چندسال بعدش به دست سربازان شوروی. وقتی دابروسکی داشت این باز مانده ها رو مطالعه می کرد متوجه چیز عجیب و خارق العاده ای شد. درصد قابل ملاحظه ای از اون ها اعتقاد داشتند که تجربه های رنج آور زمان جنگ اگر چه دردناک و روان خراش بودند ولی باعث شدند که آدم های بهتر، مسئولیت پذیرتر و البته خوشحال تری بشن. خیلی ها زندگی شون قبل از جنگ رو جوری توصیف می کنند که انگار نسبت به کسانی که دوستشون داشتند قدردان نبودند، تنبل بودند و درگیر مشکلات کوچک و الکی می شدند و نسبت به هر چیزی که بهشون داده شده بود خودشون رو محق می دونستند. بعد از جنگ اما اعتماد به نفسشون بیشتر شد، شجاع تر و قدردان تر شده بودند و مشکلات الکی زندگی اون ها رو تکون نمی داد.
واضحه که این آدم ها تجربه های وحشتناکی داشتند و خوشحال نبودند از اینکه مجبور شدند این تجربه ها رو داشته باشند. خیلی هاشون هنوز از زخم های عمیقی که ترکش های جنگ روی روانشون جا گذاشته بود زجر می کشیدند. ولی بعضی هاشون تونسته بودند از این زخم ها برای زیر و رو کردن زندگی شون استفاده کنند و مثبت گراتر و قدرتمند تر بشن. و اون ها توی این قضیه تنها نیستند. برای خیلی از ماها خفن ترین دستاورد هایی که مایه مباهاتمون هستند همون اتفاقاتی هستند که زاییده سخت ترین ناملایمات زندگی بودند. دردها در اغلب موارد ما رو قدرتمندتر، منعطف تر و خاکی تر می کنند. برای مثال خیلی از کسانی که تونسته بودند شاخ سرطان رو بشکنند، بعد از پیروزی در مقابل این بیماری احساس قدرت و قدردانی بیشتری داشتند. خیلی از کسانی که در جنگ بودند میگن که جان سالم به در بردن از اون فضاهای خطرناک و وحشتناک انعطاف روانی زیادی بهشون داده.
حرف دابروسکی این بود که ترس و اضطراب و اندوه لزوما همیشه حالت های ذهنی نامطلوبی نیستند و گاهی نماینده درد لازم برای رشد روانی هستند و انکار اون درد یعنی انکار ظرفیت هامون. همون طور که آدم باید کلی درد فیزیکی رو متحمل بشه تا ماهیچه ها و استخوان های ورزیده تر و قوی تری تشکیل بده، به همون شیوه باید کلی درد روانی رو تجربه کنه تا انعطاف پذیری عاطفی بیشتری به دست بیاره، نسبت به خودش احساس قدرت بیشتری پیدا کنه، همدلی بیشتری رو تجربه کنه و در کل زندگی شادابی داشته باشه. اساسی ترین تغییراتی که در دیدگاهمون به وجود میان اغلب در نقطه انتهایی بدترین لحظه هامون اتفاق می افتند؛ فقط وقتی که رنج شدیدی حس می کنیم تمایل پیدا می کنیم به ارزش هامون نگاهی دوباره بندازیم و بپرسیم که چرا دارند باعث ناکامی ما میشن.
شاید همین الان هم همچین جایی باشی. شاید داری از خفن ترین چالش زندگی ات میای بیرون. چون همه اون چیزهایی که فکر می کردی درست و عادی و خوبه، الآن دارن عکسش رو نشون میدن. این خوبه. چون درد بخشی از فرآیند رشد کردنه. خیلی مهمه که حسش کنی. چون اگه همه اش دنبال سرخوشی های زود گذر باشی که روی درد سرپوش بذاری، اگه خودت رو غرق در خودمحق بینی و مثبت اندیشی کنی و اگه خودت رو با و الکل و چیزهای دیگه از بین ببری هیچ وقت انگیزه لازم برای تغییر رو پیدا نمی کنی.
مقاله اختصاصی اعتیاد در نوجوانان را از دست ندید.
خیلی از آدم ها وقتی درد یا خشم یا اندوه میاد سراغشون هرچی دستشون هست رو می ذارند کنار و سعی می کنند همه حس هاشون رو سِر کنند. هدفشون اینه که به سرعت به اون حال خوبی که داشتند برگردند. اما تو یاد بگیر دردی که انتخاب کردی رو حفظ کنی. وقتی ارزش جدیدی رو انتخاب می کنی که شکل جدیدی از درد رو وارد زندگی ات کنی، ازش لذت ببر. مزه مزه اش کن و با آغوش باز بپذیرش و بعد بدون اینکه تاثیر مخربی روت بذاره عمل کن. به نظر من زندگی یعنی ندونستن، ولی به هرحال یه کاری کردن. همه زندگی همین طوریه و هیچ وقت هم تغییری نمی کنه.
اصل یه کاری بکن!
وقتی فهمیدم که به گفته بابام قرار نیست هیچی بشم و احتمالا همون دانشگاه آزادی برم که همه فامیل اونجا رفته بودند، در ابتدا چندتا بازی پلی استیشن خریدم و خودم رو توی اتاقم حبس کردم و اینقدر بازی می کردم تا موقعی که خوابم ببره. این وضعیت یکی دو هفته طول کشید. برام واضح بود که باید یجوری از این وضعیت بزنم بیرون و باید از صفر شروع کنم و مثلا روزی 12 الی 14 ساعت درس بخونم. فقط مشکل اینجا بود که همه اش فکر می کردم نمی دونم باید از کجا شروع کنم. ولی یه ایده به سرم زد که از معلم دوران راهنمایی یاد گرفته بودم. آقای لکستانی معلم ریاضی مون همیشه می گفت: وقتی روی یک مسئله گیر کردی، به جای اینکه بشینی و بهش فکر کنی روش کار کن. حتی اگه نمی دونی چی کار داری می کنی، همینکه روش کار کنی باعث میشه ایده ها و راهکار ها بیان سراغت.
پس از اتاقم زدم بیرون. رفتم کتابخونه و فقط شروع کردم به درس خوندن برای کنکور و با این ایده شروع به کار کردم: همون جا نشین الکی. یه کاری بکن. مشکلات خودشون یکی یکی حل میشن روزی که توصیه آقای لکستانی رو انجام دادم درس بزرگی درباره انگیزه یاد گرفتم. چند سال طول کشید تا این درس بره تو مخم، ولی یه چیزی که در طول اون ماه های سخت و کشدار قبل از کنکور یادگرفتم و شاید مهم ترین درس زندگی ام این بود که عمل فقط معلول انگیزه نیست؛ علتش هم هست.
برای موفقیت این مقاله را بخوانید: تکنیک های تست زنی کنکور
برای انجام یه کار یا یه تغییر بزرگ انگیزه نداری؟ یه کاری بکن. بعد تاثیری که اون عمل روی زندگی ات می ذاره یه جوری میشه انگیزه برای عمل دوباره. اگه ما از اصل یه کاری بکن پیروی کنیم دیگه شکست اهمیتی نداره. وقتی ارزش برای تو صرفا عمل کردن باشه، وقتی هر نتیجه ای که بدست میاریم خودش یه پله از پیشرفت باشه و وقتی انگیزه به عنوان پاداش و نه به عنوان پیش نیاز تلقی بشه ما خودمون رو رو به جلو می رونیم. با خیال راحت شکست می خوریم و این شکست ها ما رو به جلو هل میدن.
اصل یه کاری بکن علاوه بر اینکه به ما کمک می کنه به تنبلی غلبه کنیم، به ما کمک می کنه ارزش های جدیدی هم درست کنیم. اگه سوال برات پیش اومده این همه درس خوندم تهش چی شد و همه چیز از اینجا به بعد برات مسخره ست، اگه متوجه شدی کلا داری اشتباه می زنی و راه درستی رو انتخاب نکردی و الآن هم هر روز ۳-۴ ساعت زل می زنی به سقف اتاقت و دنبال یه راه حل خلاصی از این وضعیتی جواب همون قبلیه: یه کاری بکن.
تو می تونی با یه کاری کردن منبع الهام و منبع انگیزه خودت بشی. اگه یه کاری کردن معیار موفقیت تو بشه، اون وقت شکست هم تو رو به جلو هل میده. مهم نیست اون کار چقدر کوچیک باشه. مهم اینه اون کار برات انگیزه میشه تا کار بعدی رو هم شروع کنی و در نتیجه انجام کارهای کوچک تو رو بزرگ می کنه. به نظر من کنکور جاییه که ما کلی درس می تونیم ازش بگیریم. سال کنکور خودم شکست کم نداشتم راستش رو بخواید بعد از کنکور هم شکست زیاد داشتم. ولی یه کاری بکن نتیجه بدی تو کنکور من نداد و امیدوارم به کار شما هم بیاد.
ممنونم تا انتهای این مقاله کنار ما بودین در این مقاله در مورد موفقیت پس از شکست در کنکور و رمز و رازهای پیروزی پس از شکست در کنکور صحبت کردیم. امیدوارم خواندن این مقاله برای شما مفید باشد، تا ثاتیر پیروزی پس از شکست در کنکور را متوجه شده باشین. شما می توانید سوالات خود را در قسمت نظرات از ما بپرسید مشاورین ما در کمترین زمان به آن پاسخ می دهند. مارا به دوستان خود معرفی کنید.
برای رزرو و ثبت نام جلسات مشاوره تحصیلی بارسا
( مشاوره تحصیلی تلفنی و حضوری ) با شماره ۲۲۶۷۷۹۱۷-۰۲۱ تماس بگیرید
یا عدد ۶۶ را به سامانه ۳۰۰۰۹۰۹۰۳۰ ارسال کنید.