درک ضرورت داشتن چشم اندازی برای آینده و کشف معنا
May 24, 2024
در طول تاریخ، انسان ها همواره به دنبال یافتن معنا و مفهوم زندگی بوده اند. این جستجو نه تنها در داستان ها و اسطوره های باستانی بلکه در نظریه های علمی مدرن نیز به چشم می خورد. ما به عنوان موجوداتی اندیشمند نیاز داریم تا روابط و ارتباطات جهان پیرامونمان را درک کنیم و در این مسیر، معنا را جستجو کنیم. از روانشناسی گرفته تا زیست شناسی و فرهنگ، همه و همه در تلاش هستند تا دلایل این میل سیری ناپذیر انسان به معنا را توضیح دهند. اما چه چیزی این جستجو را در انسان ها منحصر به فرد می کند و چگونه می توانیم از این فهم عمیق تر برای بهبود زندگی بهره ببریم؟
انسان ها موجوداتی جویای معنا هستند. ما تمایلی سیری ناپذیر به درک ارتباطات جهان داریم. هر فرهنگی در خود اسطوره ها و قصه هایی در مورد خلقت کیهان و افرادی که بر رویدادهای طبیعی تسلط دارند را دارد. در جهان امروزی ما، نظریه های علمی پیرامون عواملی که بر روندهای مختلف حاکم هستند نیز مطرح است. تمامی انسان ها، در مرحله ای از زندگی، به دنبال درک معنای زندگی میگردند.
روانشناسان درباره تمایل به قدرت و تمایل به لذت صحبت میکنند. اما تمایل به معنا نیز دست کم به همان اندازه مهم است. در کتاب «انسان در جستجوی معنا»، پزشک و نویسنده ویکتور فرانکل مینویسد: "جستجوی معنا، انگیزه اصلی زندگی انسان است و نه یک «توجیه ثانویه» برای تمایلات غریزی. معنا منحصر به فرد و خاص است زیرا که میتواند تنها توسط خود او محقق شود، و فقط در این صورت است که به یک معنایی دست مییابد که نیاز به درک معنا را در او ارضا میکند."
از دیدگاه شناختی، یک سوال مهم این است که چرا ما انسانها نمیتوانیم از جستجوی معنا در تقریبا هر کاری که انجام میدهیم دست برداریم. برای پاسخ به این سوال، باید فهمید که چرا مغز انسان به محوی ساخته شده است که مدام در جستجوی درک معنای ارتباطاتی در هر چیز و هرکجا است، حتی در رویدادهای تصادفی. هیچ موجود دیگری نگران معنا نیست. پس چرا انسانها باید نگران باشند؟ اگر بخواهید داروین را دنبال کنید و انسانها را به عنوان موجودات زیستی و محصول تکامل ببینید، پس نیاز ما به معنا احتمالاً شانس بقا را در ما افزایش داده است. یک سوال کلیدی این است که انسانها چه چیزی را از جستجوی معنا به دست آوردهاند؟ اگرچه تلاش برای درک معنا یکی از ویژگیهای بسیار عمیق و بنیادین انسانی است، اما اگر ما فقط به آن از دیدگاه تکاملی نگاه کنیم و آن را به افزایش شانس بقای انسان تقلیل دهیم، ممکن است این رویکرد خشک و بیروح به نظر برسد. به نظر میرسد سوالات مربوط به معنا خارج از حوزه زیستشناسی باشند.
در بحثهای معاصر درباره علل رفتار انسانی تعارضاتی وجود دارد. از یک طرف، زیستشناسان معتقدند که رفتار انسانها بیشتر تحت تأثیر عوامل زیستی و ژنتیکی است و از طرف دیگر، انسانگرایان باور دارند که فرهنگ و جستجوی معنا درون آن، نقش اصلی را در شکلدهی به رفتارهای انسانی ایفا میکند. به نظر من، این دو دیدگاه در تضاد با یکدیگر نیستند بلکه مکمل هم هستند. به این معنا که شرایط زیستی ما تعیین نمیکنند که چه چیزی برای ما معنادار است، اما بر چگونگی جستجوی ما برای معنا تأثیر میگذارند. به عبارت دیگر، زیستشناسی و فرهنگ هر دو در شکلدهی به رفتار و جستجوی معنای انسان نقش دارند، اما هر یک به نحوی متفاوت و مکمل یکدیگر. برخی افراد ترسی مبنی بر اینکه اگر باور کنیم زیستشناسی میتواند درباره معنای انسان بودن توضیحی بدهد، زندگی بیمعنا خواهد شد، دارند. بنابراین فهم نیروهای تکاملی که ما را به موجودات اندیشمند تبدیل کردهاند، میتواند به ما کمک کند تا وجود خود را بهتر درک کنیم. به عبارت دیگر، شناخت علمی از تکامل و زیستشناسی نه تنها معنای زندگی را از بین نمیبرد، بلکه میتواند به ما کمک کند تا با درک عمیقتر از طبیعت انسانی خود، زندگی بهتری داشته باشیم.
همانطور که چخوف میگوید، "انسان بهتر خواهد شد زمانی که شما به او نشان دهید که او واقعا کیست." (چخوف به این اشاره میکند که انسان میتواند بهبود یابد و پیشرفت کند زمانی که واقعیتی درباره خودش به او نشان داده شود. این جمله نشان میدهد که درک و شناخت انسان از وضعیت و ویژگیهایش، میتواند او را به سمت پیشرفت و بهبود هدایت کند. از این نظر، آگاهی از نقاط قوت و ضعف خود، اولین قدم برای رشد و تحول فردی است.)
فرانکل در کتابش شرحی مؤثر از جستجوی معنا بین زندانیان اردوگاههای اعتقال جنگ جهانی دوم ارائه میدهد. سختیهای بسیاری که زندانیان تحمل میکردند، باعث شد که بسیاری از آنها امید و هدف زندگی را از دست دهند، دیگر هیچ معنا و هدفی در وجود خود نمی دیدند. آنها بیتفاوت شدند و اغلب به تیفوس و بیماریهای دیگر مبتلا میشدند. فرانکل اشاره می کند کسانی که همچنان میتوانستند معنای وجود را ببینند، حتی اگر این معنا بسیار ساده و معمولی نیز بود ، بیشترین احتمال بقا در اردوگاهها را داشتند.
موقعیت منحصر به فرد ما به عنوان موجوداتی که در جستجوی معنا هستیم ناشی از این واقعیت است که ما تنها حیوانی هستیم که نه تنها میتوانیم برای نیازهای فعلی خود بلکه برای آینده دور هم برنامهریزی کنیم. برای این کار، نیاز داریم هدف بلندمدتی داشته باشیم که ما را وادار کند به عواقب اتفاقات در آینده فکر کنیم و تنها در لحظه زندگی نکنیم. به عنوان یک گونه، ما در حال حاضر به نقطهای رسیدهایم که وجود ما اساساً توسط این افکار تعیین میشود —ما به فکر آینده هستیم.
فرانکل مینویسد: “این یک ویژگی انسانی است که میتواند تنها با نگاه به آینده میتواند زندگی کند و در مواجهه با دشواریهای زندگی، این نگرش به آینده او را نجات میدهد. اگرچه گاهی او مجبور است ذهن خود را به این کار وادار کند.
وقتی حیوانات و انسانها برای نیازهای روزانه خود برنامهریزی میکنند، اهداف نزدیک هستند و ارزش آنها کم و بیش واضح است. اما وقتی باید برای طولانی مدت برنامهریزی کنیم، هدف دور است—ممکن است حتی وجود نداشته باشد، یا از نوع ناشناخته باشد—و ارزش آن بسیار نامشخصتر است. در چنین شرایطی، نیاز به ارزشهای کلی تری داریم—ارزش های اخلاقی، مذهبی، ایدئولوژیک—تا به برنامهریزی معنا بدهیم. به عبارت دیگر، نیاز به معنا از قابلیت منحصر به فرد انسان در آیندهنگری ناشی میشود. معنای زندگی به هدف نهایی تبدیل میشود. سوالات وجودی ما نتیجهی انگیزههای کلیتر برای یافتن علل در رویدادهای روزمره و یافتن الگوها در جهان هستند.
در نهایت، جستجوی معنا یکی از اساسی ترین و عمیق ترین ویژگی های انسانی است که فراتر از تبیین های زیست شناختی و تکاملی قرار میگیرد. این جستجو نه تنها در درک ارتباطات و پدیده های جهان بلکه در یافتن هدف و ارزش های بلندمدت نیز تجلی می یابد. ترکیب دیدگاه های زیستی و فرهنگی به ما کمک میکند تا به درک جامعی از رفتار و انگیزه های انسانی برسیم. همانطور که چخوف به درستی اشاره میکند، شناخت واقعیت وجودی خود، اولین گام به سوی رشد و بهبود فردی است. با فهم نیروهای تکاملی و شناخت علمی از طبیعت انسانی، میتوانیم به زندگی معنادارتر و پربارتری دست یابیم. در نهایت، درک عمیق تر معنای زندگی نه تنها به ما کمک میکند تا با چالش های زندگی بهتر مواجه شویم، بلکه ما را به سوی آیندهای روشن تر و امیدوارانه تر هدایت میکند.