
یه روزی بالاخره باید یقهی زندگی رو گرفت!
20 سالم بود که حال خوبی نداشتم. بد بودم از غصه گلایه میکردم از کمبودها و نداشتهها و ناسازگاری زندگی…
داریوش گوش میکردم و بغض و گریه جدی: برادر جان نمیدونی چه غمگینم نمیدونی نمیدونی برادرجان گرفتار کدوم طلسم و نفرینم من گذشته و خاطرات بدم رو فراموش نمیکنم.
یعنی اونقدر عمیق و ناراحت کننده بود که نمیتونم فراموش کنم.
یه روز همون موقعها بعد از درد و دل کردن با یه آدمی که فکر میکردم ممکنه کمکم کنه حرف زدم و فهمیدم اونم کابل رو گرفته (کوچه علی چپ)، فهمیدم که واقعا کسی نیست، هیچکس… بغضم بیشتر ترکید و داغم عمیقتر شد.
اون روز، روز خیلی بد و خوبی بود، بد چون واقعا حالم خوب نبود و خوب چون فهمیدم باید یقهی زندگی رو بگیرم. دفترم رو برداشتم و با گریه شروع کردم به نوشتن. چی دارم؟ شد سه خط، چی میخوام؟شد سه صفحه!
چهار صفحه بعد نوشتم چیکار میتونم بکنم. اولش ایدهای نداشتم اما چند دقیقه بعد، چند ساعت بعد، هی نوشتم، یه کتابچهی کوچیک شد از ایدههای مختلف.
از کجا اومد!؟ از کتابهایی که خونده بودم… آدمهایی که دیده بودم. ببین من نه میگم روشهای موفقیت نجات دهندهی زندگیه و نه میگم چرته؛ یه سریش خیلی اون موقعها به من کمک کرد.
یادمه وقتی هفت عادت مردمان موثر رو خوندم خیلی بهتر شدم اما میدونی چیه؟ این کتابها کافی نیست نه… تا نری تو عمل تا نری کنار آدمهای خبره، تا عین سگ کار نکنی، تا له نشی، تا یاد نگیری نه بشنوی و … نمیتونی چیزیو عوض کنی…
کتاب و درس واسه کسی که فقط میخونه یک رویای محاله، حرفم چیه؟!
قبل از کتاب خوندن و دوره رفتن دست بزن به کیف سفرت، ببین خودت هستی؟!
ببین آمادهای با ناعدالتیهای زندگی و خاورمیانه بجنگی؟!
ببین واقعا میخوای یه زندگی با امکانات بهتر برای خودت و خانوادهات فراهم کنی؟ اون آدم دیونه که تصمیم گرفته، هر چی بهترش کنه از کتاب و دوره و شعار مهمتره.
هیچ چی بهتر نمیشه مگه اینکه یقهی زندگی رو بگیری و بپذیری که تنهایی.
حالا باید بخونی، کارکنی، بخونی، بدون که میشه با ناراحتی هم حرکت کرد.