
من آدم روزهای سختم
از هر کسی توی زندگی چند قدمی برداشته باشه، میدونه چقدر سخته راه رفتن اونم عکس جریان آب!
اگه آدم زحمتکشی هستی، بیشتر آدمها، ممکنه چیزایی که به دست آوردهای رو به شانس و فامیلیت و پارتی و غیره ربط بدن؛ اینجور موقعها، خیلی به آدم فشار میاد، انگار یکی شکمت رو گاز میگیره موهای سرت رو از پشت میکشه، دنیای آدم بزرگا همینه، پر از قضاوته باید مثل خودشون یاد بگیری بیتوجهی کنی.
اونا به تلاشهای تو و تو به قضاوتهای اونها!
اما سختی اونجاست که برای رسیدن ما به دستاوردها و اهدافمون بعضی وقتها قضاوتهاشون به ما آسیب میزنه یعنی وقتی اونا ما رو انتخاب نمیکنن، زحمات ما از بین میره و اتفاقا خیلی از ما همین جا گیر هستیم رئیس یا مشتری یا پدر و همکارمون زحمات ما رو نمیبینه پس من تاوانش رو میدم و پیشرفت نمیکنم.
یعنی کوری از یکی دیگه است اما تاریکی سهم من میشه
ای لعنتی!! میرصادقی چیکار کنم؟!
سوالات زیر را از خودت بپرس:
۱. آیا من واقعا به قولها و وظایفم عمل کردم؟
(چه جوری بفهمم؟! از ۲-۳ تا آدم بی طرف اما خبر دار و آگاه جویاشو)
۲. آیا بیش از حد راجع به خدماتم حرف نمیزنم؟ بعضی وقتها اونقدر از خودمون و کارامون تعریف میکنیم که آدمها جبهه میگیرن و همون کارایی که کردیم رو هم نمیبینن.
۳. آیا کنار یه سری آدم حسابی کار میکنم؟ خب معلومه وقتی کنار یه سری نفهم باشی، چه جوری میخوای تلاشت رو بفهمنن؟!
۴. چقدر دیگه باید ادامه بدم؟! یه تارگت و هدفی برای خودت بذار بگو تا اینجا می رم جلو و باز اون موقع بررسی میکنم حتی نگو اون موقع استعفا میدم …
بگو باز اون موقع شرایط رو میسنجم. شاید بازم احتیاج باشه به خودت وقت بدی.